کوچه پس کوچههای پایینخیابان را مثل کف دست میشناسد. از روزی که ساختمان حاجیلته سر به آسمان برد و خودش را از خانههای نقلی محله بالاتر کشید را به یاد دارد تا حالا که محله پایینخیابان هزار تکه شده است. محمود ناظرانپور متولد و بزرگ شده محله پایینخیابان است و این هفته با خاطرهگوییهایش ما را به پایینخیابانی میبرد که قزلباشان هرصبح در میدانگاهی نزدیک نوغان مراسم صبحگاه برگزار میکردند و هندیها برای خود کوچهای مخصوص در نزدیک حرم مطهر داشتند.
با خاطرههای ناظرانپور به خانهها، کوچهها و کاروانسراهایی میرویم که شاید امروزیهای محله پایینخیابان از وجود این مکانها خبر ندارند و آنقدر به پاساژها و مجتمعهای تجاری تازهساز این محله مشغول شدهاند که بود و نبود خانهها و کوچههای قدیمی که هویت یک شهر را به دوش میکشند، برایشان فرقی نمیکند.
ناظرانپور را قدیمیهای محله به خوبی میشناسند. او به واسطه شغل پدرش یکی از بزرگزادگان محله بوده است؛ ناظرانپور خودش را اینگونه معرفی میکند: محمود هستم؛ محمود ناظرانپور. پدرم، حسن ناظرانپور، ناظر آب نهر نادری بود، از چشمه گیلاس تا کوه سلطان مشرق (کوهی که خورشید از آنجا به مشهد میتابیده و مردم برای اینکه خورشید از پشت این کوه به مشهد و گنبد حضرترضا(ع) میتابیده، نام سلطان مشرق را به آن دادند و تا چند سال پیش نیز این کوه در بین مشهدیها بسیار معروف بود). بخش زیادی از عمرش، یعنی تا زمان کودتای ۲۸ مرداد کارش همین بود؛ البته این کار را از زمان اسدی، والی خراسان بزرگ داشت.
اصالت من بجنوردی است و از کردهایی هستیم که به سمت سرخس ییلاق و قشلاق میکنند؛ در یکی از فصول ییلاقی، خانواده من در روستای پاژ ساکن میشدند، روستایی که زادگاه فردوسی است. در زمان حمله تیمور و سردارانش به این روستا، اماننامهای به مردم از سوی این متجاوزان رسیدهاست که اگر به نزدیک حرم مطهر حضرترضا (ع) بروند و ساکن شوند، در امان خواهند بود. به همین دلیل در آن مهلت چند روزه، تمامی اهالی توس، بهخصوص این روستا به مشهد مهاجرت کردند. بعد از مهاجرت اجدادم به مشهد، در محله پایینخیابان ساکن شدند. من هم در همین محله و در خانهای در کوچه سلام به دنیا آمدم. کوچهای که، چون مردم از آن به امامرضا (ع) سلام میدادند، به این نام معروف بود و امروز در ساختوسازهای اطراف حرم خراب شده است.
ناظرانپور نهر پایینخیابان (نهر نادری) را برای اهالی محله و بهطور کلی مشهدیها بسیار با برکت میداند و میگوید: آبادانی مشهد مدیون این نهر است. او خاطرههای بسیار شیرینی نیز از این نهر دارد و در ادامه صحبتهایش درباره آب این نهر که از نظر مردم پایینخیابان، مقدس به شمار میرفته میگوید: نهر پایینخیابان در بین مردم بسیار باارزش بود.
نهر خیابان تمام حمامها و آبانبارها هم پر آب میشد، اما باز هم آب به راه خود ادامه میداد تا به قلعهای بزرگ به نام قلعه خیابان ختم میشد که الان جزو شهر است و مردم آن را به نام شهرک رجایی میشناسند
درست است که تمام کارهای روزانه از لباس شستن تا آبتنی بچهها و بزرگترهای محله در این آب بود، اما آب آن را بسیار مقدس میدانستند. حتی برای استفاده بهینه از نهر بود که به پدرم شغل نظارت بر آب را داده بودند. من به یاد دارم چند نفر از سقاها با مشکهای بزرگ مشکی، در بست پایینخیابان نزدیک حرم مطهر میایستادند و مشک خود را هنگام طلوع که آب خوشگوارتر و زلالتر بود از نهر پر میکردند تا مردمی که نذر آب میکردند، آب تمیز درون سقاخانه اسمالطلا (سقاخانه حرم مطهر) بریزند.
خلاصه این آب از همان چشمه گیلاس مشهد که سرچشمه میگرفت و به سمت مشهد میآمد، باغات و زمینهای کشاورزی زیادی را هم آبیاری میکرد و سرسبزی باغهای پیرامون وابسته به همین نهر بود که اکنون از آن هیچ اثری بهجانمانده است.
به هر حال وقتی درختان و زمینها از آب نهر سیراب میشدند، این نهر به سمت شهر میآمد و تمام حمامها و آبانبارها هم پر آب میشد، اما باز هم آب به راه خود ادامه میداد تا به قلعهای بزرگ به نام قلعه خیابان ختم میشد که الان جزو شهر است و مردم آن را به نام شهرک رجایی میشناسند. در این روستا ۲ باروی استوار در جوار هم قرارداشت که واقعا دیدنی بود؛ البته اکنون اثری از آن نیست. اینکه این نهر ۳۰ کیلومتری چطور به سمت مشهد کشیده شد، خودش داستانی دارد؛ داستانی که به شاهعباس و بعد هم به نادرشاه میرسد.
آب نهر نادری به اندازهای برای مشهدیها مقدس و باارزش بود که برای این نهر ناظر و میراب در نظر گرفتند و بیشتر میرابها در محله پایینخیابان ساکن بودند. ناظران پور درباره ناظر آب و میرابهایش و همچنین نحوه کارشان گفت: پدر من ناظر آب نهر نادری بود. درواقع تنها ناظر آبی که این نهر داشت پدر من بود.
زیر دست پدرم ۱۵ میراب کار میکردند که وظیفه این میرابها نگهداری و حفظ آب و همچنین نگهبانی از آب بوده است. اولین میراب در ابتدای چشمه و ۱۴ میراب دیگر از چشمه گیلاس تا کوه سلطان مشرق میایستادند. در طول راه، هر میراب براساس مدار آبیاری هر زمین کشاورزی و باغ، به صاحب زمین آب میداده و تا پایان آبیاری نظارتبر نحوه استفاده آب را نیز برعهده داشته است.
پدر من هر روز صبح خروسخوان از خانه بیرون میرفت و بر نحوه عملکرد این میرابها نظارت داشت. همچنین اگر بر سر راه مشکل یا سدی بهوجود آمده بود، آن را برطرف میکرد. پدرم باغی در اطراف مشهد داشت که پاداش عملکرد خوبش بود. پدرم تعریف میکرد روزی در نزدیکی یکی از باغها، آشغالهایی که مردم داخل جوی آب میریختند سد راه آب شده و او مجبور شده بود برای بازکردن جریان آب، به زیر آب برود و آشغالها را بیرون بیاورد.
وقتی کارش تمام شده و از نهر خارج میشود، اسدی را سوار بر اسب جلو خودش دیده که از کاری که کرده خیلی خشنود بوده و همانجا یکی از بهترین باغهای این اطراف را بهعنوان پاداش به پدرم هدیه دادهاست. البته این باغ بعدها جزوی از شهر شد و در سالهای اخیر به خانههای مسکونی تبدیل شد.
یکی از دروازههای مشهد، دروازه تهخیابان یا پایینخیابان بوده است. این دروازه برای تاجران مشهدی بسیار باارزش بوده است. ناظرانپور دلیل این ارزش را اینگونه بیان میکند: تنها راه تجاری مشهد از طریق جاده سرخس، دروازه تهخیابان بود؛ چرا که تاجران کشورهای آسیای میانه از این دروازه وارد مشهد میشدند.
شبانهروز کاروانها از این دروازه آمدوشد میکردند. وقتی من کودک بودم، سحرها با صدای زنگولهای که به گردن لوک (شتر قوی هیکلی که جلو کاروان حرکت میکند) بود بیدار میشدم. هنوز هم به نظرم زیباترین سمفونیای که در گوشم مانده است همین سمفونی است.
کاروانسراهای زیادی در محله پایینخیابان وجود داشت که از بین آنها امروز فقط سرای عزیزالله اف و سرای حاج احمدیانیزدی پابرجاست
البته در همین راستا کاروانسراهای زیادی در محله پایینخیابان وجود داشت که از بین آنها امروز فقط سرای عزیزالله اف و سرای حاج احمدیانیزدی پابرجاست. کاروانسراهایی که هر کدام به یک نژاد و ملیتی تعلق داشتند، اما با ایرانیها دادوستد میکردند.
تا سالها کاروانسراها به یک تجارت خاص تعلق داشت، اما بیشتر این کاروانسراها پذیرای تمام کاروانهای تجاری آسیانهمیانه بودند. نفت، شکر، قند، فندق، پشم و خواربار در این کاروانسراها دادوستد میشد. کاروانسرای ازبکها، ترکمنها، قرقیزها و منوچهر حلاج از جمله مهمترین کاروانسراهای محله پایینخیابان بودند.
کوچه بره از کوچههای معروف پایینخیابان بود؛ کوچهای که وجودش به برج و باروی شهر بستگی داشته است. کوچهای که مانند یک نوار گرداگرد مشهد قدیم کشیده شده بود و برای شهر، کوچهای مهم محسوب میشده است.
کوچهای که ناظرانپور به خوبی آن را به یاد دارد: بعد از دروازه تهخیابان، اولین کوچه سمت راست کوچه بره بود. این کوچه برای نزدیکیاش به باروی شهر، به کوچه بره در بین مشهدیها معروف شده بود. این کوچه شهر را از بارو جدا میکرد تا سوارانی که شبها به نگهبانی شهر مشغول بودند، بتوانند برای دورزدن با اسبهایشان از این کوچه استفاده کنند. این کوچه به کوچه حوضخرابه راه داشت. کوچه حوضخرابه موازی با پایینخیابان کشیده شده بود و درواقع تمامی کوچههای پایینخیابان در انتها به این کوچه میرسیدند.
رفتوآمد ساربانها به مشهد بسیار زیاد بود و دلیل آن هم کاروانهای تجاری بودند که به مشهد میآمدند. ناظرانپور از دومین کوچه پایینخیابان میگوید که به نام ساربانها بوده است: دومین کوچه، کوچه ساربونها بود. این کوچه الان نوابصفوی ۱۲ است. ساربانهایی که همراه کاروانها میآمدند، چه ایرانی بودند چه خارجی، در این کوچه ساکن میشدند. گاهی هم دوست و آشنایی داشتند که در این کوچه ساکن بودند. به هرحال از ابتدای این کوچه تا انتهای آن ساربانها زندگی میکردند.
بعد از این کوچه هم کوچهای بود به نام حاجابرام (ابراهیم). حاجابرام از خیران و بزرگان پایینخیابان بود که حمام وقفی او نامش را بر روی این کوچه جاودان کرد. کوچهای که امروز بخش کوچکی از آن مانده است. ناظرانپور هم از این کوچه خاطرات زیادی به یاد دارد: سومین خیابان پایینخیابان کوچه حاجابرام بود، این کوچه طبق گفته بزرگترها و قدیمیها، قدمت دویستساله دارد. خانه ما در همین کوچه و در اواسط کوچه بود.
گویا حاجابرام علافی داشت و بزرگ محل و دارا بود. در قدیم اینطور بود که کوچهها به نام سرقبیله یا بزرگ محله معروف و نامگذاری میشدند و، چون خانه حاجابرام هم در این کوچه بود، بهنام او معروف شد. ابتدای کوچه هم حمام معروف حاجابرام بود که خودش این حمام را ساخته و وقف کرده بود. از این حمام الان تلی از خاک باقیمانده و نام حاجابرام فقط در اذهان قدیمیهای محله باقیمانده است، اما روزگاری یک دلاک معروف به نام «رضا کَله» در این حمام بود که مشتومالهایش معروف بود و از همه مشهد برای مشتومال معروف این فرد به این حمام میآمدند. کوچه ما برای همین حمام، بسیار شلوغ بود؛ یکی از دلایل شلوغی حمام هم برای نوشته سردر آنبود.
حاجابرام بعد از ساخت حمام بر روی سنگ بزرگی نوشته بود که بخشی از هزینه حمام در مراسم عزاداری، اما محسین (ع) و کمک به نیازمندان صرف میشود
حاجابرام بعد از ساخت حمام بر روی سنگ بزرگی نوشته بود که بخشی از هزینه حمام در مراسم عزاداری، اما محسین (ع) و کمک به نیازمندان صرف میشود. یک نکته بسیار جالب در محله پایینخیابان و بهخصوص در خانههای کوچه حاجابرام، این بود که بیشتر خانهها به یکدیگر راه داشته و متصل بودند تا در مواقع خطر یا یورش خارجیها بتوانند خودشان را به مکان امنی برسانند و جان و ناموسشان را نجات دهند.
خانه ما نیز دری در انتهای آشپزخانه داشت که به خانه «حاج علی موتو» باز میشد. این فرد کارش تابیدن مو برای شعربافی بود. مرد بسیار خوبی بود که من چهره خندانش را پشت دستگاه تابیدنش به یاد دارم. با این خانواده مراوده زیادی داشتیم. بچه که بودم برای اینکه راه کوتاهتر شود، گاهی برای خرید نان از کوچه پشتی، از این در مخفی استفاده میکردم.
او ادامه میدهد: در این کوچه شعربافان هم زندگی میکردند. شعربافان از خانوادههای بنام و بزرگ و قدیمی مشهد هستند. خانه حاج غلامرضا شعرباف معروف هم در این کوچه بود. اول کوچه کاروانسرایی بود که اکنون بیمارستان شده است. داخل این کاروانسرا قالیبافی میکردند، اردهشیره و حلواارده هم میپختند.
این کوچه که یکی از کوچههای معروف آن دوران بود، کلانتریای داشت که خراب شده است. آبانبار حوض عبدالله هم در این کوچه بود و مردم آبشان را از این آبانبار تأمین میکردند. این آبانبار از آب نهر نادری پر میشد و آب بسیار گوارایی داشت.
کوچهسیابون که از کوچههای قدیمی مشهد بهشمار میرود و هنوز که هنوز است در آدرسهای عامیانه در بین مردم از نام قدیم آن یعنی سیابون استفاده میشود، کوچهای بوده که در آن قرشمالها و کولیها ساکن بودند. انتهای این کوچه بنابه گفته ناظرانپور به کوچه حوضخرابه میرسیده و از سهراهی آن میتوانستند به نوغان و کوچهمیر بروند: قرشمالها و خونگیرها، غربتیها، آهنگرهایی که انبر و قیچی و سیخکباب و فرفره میساختند و بازیگران تئاتر روحوضی که صورتشان را سیاه میکردند، ساکن کوچهسیابون بودند.
کوچهتنگه در انتهای کوچهسیابون قرار داشت. این کوچه بسیار باریک بود و فقط یک نفر میتوانست از آن عبور کند. از این کوچه که میگذشتید به قبرستان خُردو (قبرستان کوچک) میرسیدید و از قبرستان که رد میشدید، میتوانستید به محله نوغان و خیابان طبرسی بروید. آب سیاهرنگ یکی از حوض انبارها، این کوچه را به کوچه سیاهآب و به مرور زمان به سیابون معروف کرد. در ابتدای کوچه هم مسجدی بود که میگفتند نظر کرده است.
مسجد کوچکی بود، اما خیلی از اهالی محله پایینخیابان در موقع گرفتاری و بیماری به این مسجد میرفتند و نذر و دعا میکردند. خلاصه در کوچهسیابون یعنی هفته بیجار، از مطرب و کیفانداز گرفته تا کولی و غربتی ساکن بودند. بیشتر مغازهها لحافدوزی و مسگری و حلواپزی بود. یادش به خیر اینجا ۳ قهوهخانه داشت؛ حاجحسین سیا، اکبر تفتی و برزو.
در زمانهای دور، در مشهد قدیم بعد از دروازه تهخیابان یک قراولخانه بود که مجری نظم و امنیت مردم بود. ناظرانپور این قراولخانه و خانههای اطرافش را به خوبی به یاد میآورد: بعد از دروازه و کوچه شیخ برپا، قراولخانه قرار داشت.
این قراولخانه در کوچه بره و نزدیک دروازه بود. قراولها در شهر امنیت و نظم را بهوجود میآوردند و در نزدیکی این قراولخانه مغازه لبنیاتی «علی قراولخانه» بود. شیر گاوهایی که دوشیده میشد به این لبنیاتی آورده و فروخته میشد.
انتهای این کوچه، قراولخانه، میدان نظامی قراولها بود که هر روز صبح صبحگاه داشتند؛ میدانگاهی وسیع که همیشه نظامیان در آن حضور داشتند. این میدانگاه به محله نوغان بیشتر نزدیک بود، اما از پایینخیابان هم راه داشت.
شیخ برپا در بین مشهدیها بسیار معروف است. ادیب و فرزانهای که هرگز برای وعظ مردم روی منبر ننشست. شیخ برپا کرامات بسیاری داشت که ناظرانپور وقتی پای خاطرهگوییهای مادر مرحومش مینشست، او برایش از شیخ نقل میکرد: خودم از شیخ برپا چیزی به یاد ندارم. شیخ بسیار با کرامتی بود و سال ۱۳۲۵ فوت کرد. شیخ علیاکبر واعظ کرمانی، ایستاده سخن میگفت و از منبر و صندلی استفاده نمیکرد.
روی همین اصل که ایستاده سخن میگفت، به شیخ برپا معروف شد؛ یعنی شیخی که ایستاده سخن میگوید
حتی در مجالسی که به ندرت و از نظر تسلط بر مستمعان روی منبر میرفت، هنگام سخنرانی از جای خود بلند میشد؛ به این ترتیب توجه مردم بیش از پیش به او معطوف میشد. در ذکر مصائب عاشورا با احترام و حالتی خاص روی منبر میایستاد و در همان حال، ذکر مصیبت را در قالب اشعار سوزناک بیان میکرد؛ به نحوی که از شدت هیجان و گریه از ادامه سخن باز میماند و یکی از مداحان، مجلس او را ادامه میداد.
روی همین اصل که ایستاده سخن میگفت، به شیخ برپا معروف شد؛ یعنی شیخی که ایستاده سخن میگوید. مادرم نقل میکند که روزگاری در و پنجره خانهها در پایینخانه بسیار میشکست و علت آن هم معلوم نبود. مردم جمع شدند و به نزد شیخ برپا رفتند، او چند جمله زیر لب خواند و از آن لحظه به بعد دیگر چنین اتفاقی نیفتاد و مادرم میگفت: از آن روز به بعد مردم میگفتند شیخ برپا سنگباران را بند آورد!
شهید آستانهپرست قبل از ترورش معلم بود؛ معلم که نه، در مدرسه شرافت ناظم پسر بچههایبازیگوش بود. ناظرانپور که دوران ابتداییاش را در این مدرسه سپری کرده، از شهید آستانهپرست خاطرات بسیاری دارد. او در اینباره میگوید: شهید آستانهپرست مرد باجبروتی بود.
من همیشه او را درحالی به یاد میآوردم که پالتوی بلندی بر تن داشت و دستانش را در یکدیگر قفل میکرد و زنگ تفریح پشت شیشه در ورودی حیاط مدرسه میایستاد و به بچهها نگاه میکرد. ناظممان بود و بچهها را خیلی دوست داشت.
گاهی که بچهها شیطنت میکردند، دلش نمیآمد آنها را تنبیه کند، اما بچهها خیلی او را اذیت میکردند. پالتوی پشمی میپوشیدند و پشتشان را به گچهای دیوار میمالیدند تا وقتی او به پشتشان میزد که زودتر حرکت کنند، گردوغبار و گچ از پشتشان بلند شود و او اذیت شود!
از شیر مرغ تا جان آدمیزاد را در چهارشنبهبازار پایینخیابان میشد پیدا کرد. ناظرانپور این بازار را به یاد دارد که در روزهای چهارشنبه از صبح تا غروب برپا و بسیار شلوغ بود: همه محله برای خرید میآمدند. هرچیزی که لازم داشتند میتوانستند در این بازار پیدا کنند، از میخهای شکسته و کهنه بگیرید تا خواربار. این بازار یک بازار معمولی بود؛ مرکز دادوستد آدمهای معمولی بود نه تاجران. فروشندهها هم تاجر نبودند و خردهفروشی میکردند.
ساختمان حاجی لته روزگاری جاذبه گردشگری مشهد محسوب میشد. ساختمان چهارطبقهای که در محله پایینخیابان قرار داشت و معماریاش به سبک و سیاق اروپاییها بود! آنقدر تازه که مردم برای دیدن این ساختمان که نه از چوب ساخته شده بود و نه شیوه ساختش مثل بقیه خانههای محله بود، صف میبستند: ساختمان حاجی لته از ساختمانهای معروف مشهد بود که در ابتدای خیابان طبرسی قرار داشت.
حاجی لته از افراد بنام پایینخیابان بود و لباسهای کهنه خارجیها را به مشهد میآورد و میفروخت. تمام سرمایه، ثروت و شهرت این فرد به همین دلیل بود
این ساختمان به شیوه و معماری جدید ساخته شده بود. حاجی لته از افراد بنام پایینخیابان بود و لباسهای کهنه خارجیها را به مشهد میآورد و میفروخت. تمام سرمایه، ثروت و شهرت این فرد به همین دلیل بود.
بچه که بودیم کلاه سرمان میگذاشتیم و عشق این را داشتیم که برویم جلو ساختمان حاجی لته بایستیم و سرمان را به سمت آسمان بلند کنیم تا کلاه از سرمان بیفتد. البته این ساختمان با شکوه، در زمان ولیان درحالی خراب شد که حاجی لته و فرزندانش داخل آن ایستاده بودند تا جلو خرابی را بگیرند، اما این کارشان هم کمکی نکرد و ساختمان با خاک یکسان شد.
قهوهخانه سر کوچهبره، از قهوه خانههای معروف محله پایینخیابان بود.
این قهوهخانه به این دلیل به یادم مانده که جلو در آن ۲ گلدان گل خرزهره قرار داشت. تا آن روز کسی به فکرش نرسیده بود که از گلدان برای دکور مغازهاش استفاده کند. تمام خانهها گلهای لالهعباسی و گلختمی را در باغچه میکاشتند؛ برای همین وقتی صاحب این قهوهخانه اولین بار در مشهد جلو در قهوهخانهاش ۲ گلدان بزرگ گذاشت، مردم زیادی جذب آن شدند.
میگویند تاجری در پایینخیابان زندگی میکرد که در دوره قاجار برای اولینبار حلوا را از یزد به مشهد آورد؛ کسی که محل زندگی و مغازهاش به حلوایی معروف شد و ناظرانپور درباره او میگوید: نخستین کارگاه حلوا و ارده را حاجی حلوایی در پایینخیابان و نزدیک مسجد فیل احداث کرده بود.
چون محصول جدیدی بود و قیمت چندانی هم نداشت، مردم خوب استقبال میکردند. در همان زمان برای این محصول و خود حاجی، کوچه حاجی حلوایی یکی از کوچههای معروف محله پایینخیابان شد. حلواهای معروف حاجی حلوایی خیلی شیرین و خوشمزه بود و شامل حلواهای نخودی، کنجدی، جوزی و... میشد.
ناظرانپور، هم محلهای داشت بهنام میرخدیوی که هنوز هم خاطراتش از او پابرجاست: اصغر میرخدیوی شاعر طنزنویس و بازیگری بود که در تئاتر گلشن، نقش زنی پیر و شوخ و حاضرجواب را بازی میکرد؛ که بعدها با لهجه غلیظ مشهدی در نقش عمهخانم بهصورت نمایشهای کمدی صدای او هر روز از رادیو پخش میشد.
میرخدیوی نویسنده و شاعر (بهویژه در طنز) توانا بود. او اولین کسی بود که نقش زن فضول و همهجا حاضر را در رادیو و تئاتر ایفا کرد. از زندهیاد خدیوی آثار متعددی از کتاب و نمایشنامه بهجا مانده است؛ خنده وکوهر، شکول خنده، رؤیای جوانی و غم پیری، حاضرجوابیهای شیرین و.... این را هم اضافه کنم که برنامههای نمایشی اصغر میرخدیوی روزهای جمعه پخش میشد. روحش شاد، میرخدیوی یکی از افراد بنام و مشهور پایینخیابان بود.
لهجه مشهدی را این فرد به کشور معرفی کرد، اما به عقیده من او یک عیب بزرگ داشت و آن هم مسخرهکردن لهجه مشهدی بود. از زمانی که او لهجه مشهدی را به رادیو و تلویزیون برد، مردم از مشهدی صحبتکردن خجالت میکشیدند.